رها...



«حافظ از جور تو جاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم»

حافظ

blogsky یا همان عروس تعریفی!

پوزش از خرابی blogsky و در نتیجه حذف همهء‌ نظرات از جهارشنبه بعلاوهء حذف یادداشتها از روز پنجشنبه و حذف لینکهای جدیدأ اضافه شده! نمیدونم چرا این blogsky ما رو قابل ندونست!؟!؟ من که اصلا خوشم نیومد!
اگه دوستانی هستن که بهشون گفتم لینکشونو اضافه کردم و حالا لینکشون تو قالب سوسکنامه نیست،‌ محبت کنن و دوباره برام آدرس URL شونو بفرستن،‌ به روی چشم،‌ دوباره اضافه میکنم لینکشونو.
بازم عذرخواهی!  :(  :(  :(‌

از نور...



«هر بامداد
تا نور مهر میدمد از کوههای دور
من بال میگشایم،‌ چابکتر از نسیم
پیغام صبحدم را
با شعرهای روشن 
پرواز میدهم.

انبوه خفتگان را 
با نغمه های شیرین
 آواز میدهم

از نور حرف میزنم، از نور
از جانِ زنده،‌ از نفسِ‌ تازه،‌ از غرور.

اما در ازدحام خیابان
گم میشود صدای من و نغمه های من.

گویند این و آن:
   - «خود را از این تکاپوی بیهوده وارهان!
   بیحاصل است اینهمه فریاد
   در گوشهای کر!
   دیوانه حرف میزند از نور
   با موش های کور!»

بیگانه با تمامی این حرفهای سرد
من،‌ همچنان صبور
با عشق،‌ شوق،‌ شور
انبوه خفتگان را
آواز میدهم.
پیغام صبحدم را
پرواز میدهم.
هر سو که میروم
در گوش این و آن
حتی در ازدحام خیابان
از نور حرف میزنم،
از نور...»

فریدون مشیری