یادداشت های روزانهء یک خبرنگار آلمانی از بغداد

«ما اینجا همیشه در حال فرار هستیم و اینگونه انسان نمیتواند کار بکند. آمریکایی ها تهیه و ارسال گزارش را فلج میکنند٬ [تا] آنجایی که بتوانند. آدم فقط میتواند امیدوار باشد که هتل ما با نام «فلسطین»٬ هدف قرار نگیرد...»

«شهر٬ بخشأ مثل شهر ارواح میماند. پس از طوفان بزرگ شنی٬ همه چیز با یک لایه خاکستری تیره پوشیده شده است. در یک حرکت در درون شهر نظرم به یک سبزی فروشی جلب شد که مثل یک واحه بود. آنجا میوه و سبزی دیده میشد. میوه ها با رنگهای گوناگون و زیبا آنجا قرار داشتند. حتی یک سینمای باز دیدم که تعدادی هم به درون آن میرفتند. یک فیلم عشقی نمایش میداد. انسانِ اینجا تلاش میکند که تراژدی و فاجعه را تحت فشار بگذارد...»

«یک سؤال این روزهای آخر در سر من پی در پی میپیچد. آیا این پایان یک آغاز است٬‌ یا آغاز یک پایان!؟»

اینها بخشی از یادداشت های روزانهء استفان کلوس٬ یک خبرنگار آلمانی است از بغداد... نسخهء کامل این یادداشت ها رو میتونین در سایت گویا بخونین.

دست گرمی...

Steve Chandler میگه: «هروقت آغاز کاری رو سخت می بینی آنرا آهسته و بد (بدون کیفیت) ‌انجام بده! و بتدریج کیفیت رو بالا ببر.»
واسه شروع این سوسکلاگ هم همینطور. تا چی پیش بیاد...

سطر آغازین...

الو... الو... صدامو دارین؟