«باران جان سلام
باران جان٬
سلام
من به دلواپسی پشت کرده ام دیگر
و در افق نورم امشب من
نه از تو
ابر امید و
نه از آسمان
خورشید مهر
میخواهم
که من
به دلواپسی پشت کرده ام دیگر
و صدایم از حزن خالیست
نوای ساز خاطرات
میآید از دورِ جوانی
و مرا هراس گریستن نیست
که آشتی را تجربه کرده ام...»
بخشی از شعر باران جان از نیما شیخی
سوسک جون تشکر